«فرد ریچاردز» عضو انجمن نقاشان و حکاکان انگلستان که در عصر پهلوی اول به ایران آمد، در سفرنامه خود مینویسد: «ایرانیان از نشان دادن بازارهای خود به غربیها خجالت میکشند.» وی توضیح میدهد که احتمالاً آنها بازارهای خود را محلی آشفته و درهم ریخته میدانند درحالی که بازارهای ایرانی میتواند یکی از مهمترین هستههای فرهنگی این سرزمین باشد. ریچاردز میگوید: «در این بازارها، صدا، رنگ و بو در کنار هم مینشینند و مجموعهای زنده میآفرینند؛ صدای هاونگهایی که زردچوبه و دارچین میکوبند، صدای مسگریها و آهنگریها، بوی انواع میوه، ادویه و گیاهان دارویی که از عطاریها برمیخیزد و تلألؤ رنگ در هر قدم.» ریچاردز بازارهای ایرانی را زیبا و آرامشبخش مییابد و به هر شهری که میرسد، اول سراغ بازارش را میگیرد و بعد در یک جمع بندی و صورتبندی نظری مینویسد: «ما در غرب کارها را تکه تکه کردهایم؛ کارگری که در یک کارخانه پیچ میسازد، از سرنوشت نهایی آن بیخبر است. نمیداند آن پیچ را چه کسی و کجا به کار خواهد برد. این موضوع کارگر را خسته میکند و کارش را برای او عبث و بیهوده جلوه میدهد اما در بازارهای ایران اگر کسی نخ میریسد، کنار دستش هم مغازهای هست که نخها را رنگ کند، آن طرفتر هم طراح و بافندهای. یکی پنبه حلاجی میکند، یکی لحاف میدوزد، یکی مسگر است، یکی مس ساب، قلع کار و...» او به بازار تبریز که میرسد، مینویسد: «بازارهای تبریز بطور استثنا دارای چند کاروانسرای زیبا است و درختان پرشکوهی که محوطه آنها را مزین ساخته، به مسافران اجازه میدهد که با گستردن قالیچههای خود در زیر سایه آنها، دمی بیاسایند. در محوطه کاروانسراها، صدها قالیچه سفری به چشم میخورد.» ریچاردز وقتی برای نخستین بار به بازار اصفهان قدم میگذارد، دچار حیرت میشود و به یاد هموطناش «جیمز جاستی نین موریه» میافتد و رمان ماندگارش «حاجی بابای اصفهانی» که در بازار اصفهان به قلیانداری، سقایی، طبابت، نیابت نسقچی باشی، سلمانی، درویشی و... مشغول است و مینویسد اگر موریه زنده بود و به بازار اصفهان میآمد میدید که چندان تغییری نکرده است. او البته تنها مفتون بازی رنگ و نور و صدا نیست. ریچاردز که بازارهای استانبول و مصر را هم دیده، جا به جا از ادب بازاریان ایرانی تعریف میکند و مینویسد: «در بازارهای ایران، دکانداران مزاحم رهگذران نمیشوند. ایرانیان مؤدب فقط به انداختن یک نگاه پنهانی به خارجیان اکتفا میکنند. اگر شخص خارجی به پیشخوان آنها نگاه کند و به محتویات آن توجه نشان دهد، امر دیگری است. در آن موقع دکاندار یا صاحب بساط فوراً به خود میآید و مانند یکی از نمایندگان مجلس هنگام تقاضای رأی از یک رأی دهنده جدید، تبسم میکند و سلام میدهد ولی هرگز مانند فروشندگان قاهره و استانبول که سیاحان آنها را بدعادت کردهاند، آستین کت شما را نمیچسبد.» جغرافیای بازار اینکه ریچاردز بازار را یکی از عناصر مرکزی فرهنگ ایرانی میداند چندان هم حرف بیربطی نیست؛ عنصری چون نوروز که جغرافیای آن از شمال آفریقا تا جنوب شرق آسیا گسترده است و در بسیاری کشورها به همین نام شهرت دارد. ترکهای ترکیه همچنان که مهتاب را «مهتاپ» و کتاب را «کیتاپ» تلفظ میکنند بازار را هم «پازار» میخوانند. پازار - بازار- چنان اهمیتی در زبان و فرهنگ ترکی استانبولی دارد که دو روز از روزهای هفته را با این نام نامگذاری کرده اند؛ «پازار» یکشنبه و «پازارتسی» دوشنبه. بازار با همان تلفظ فارسیاش در عراق و «تازه بازار» در جمهوری آذربایجان و بسیاری کشورهای تازه استقلال یافته از شوروی کاربرد دارد. بازار در زبان پهلوی یا فارسی میانه «بهاچار» به معنی: جا و مکان قیمت و بها به کار رفته است. مجموعهای که پس از اسلام در میانه دروازه و مسجد جامع قرار میگیرد و گاه به منزل حاکم میرسد. این مجموعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی عناصری جوهری از زندگی اجتماعی ایرانیان را در خود جمع کرده و در دورههای مختلف در مناطق گستردهای از جهان پراکنده است. با این همه بازار آرام آرام رو به افول رفته و جای خود را به فروشگاههای زنجیرهای داده است.
افول بازار زینالعابدین مراغهای دو سال پیش از انقلاب مشروطه در «سیاحتنامه ابراهیم بیک» آن گاه که «ابراهیم» به بازار تفلیس میرسد، زبان به شکوه باز میکند که در این سالها چگونه تولیدکنندگان ایرانی یا هنر خود را از دست دادهاند یا بیتوجه به اصالت آنچه تولید میکنند، جای خود را به روسها و چینیها دادهاند. چند دهه بعد ریچاردز هم از این موضوع غافل نمانده و مینویسد: «برای مشاهده نمونههایی از نفایس هنر ایران لازم نیست که به ایران سفر کنیم چه این قبیل اشیا را در قفسههای صاحبان مجموعه و موزهها و دکانهای عتیقهفروشی کشورهای مغرب زمین آسانتر میتوان یافت. به صراحت باید گفت که پیشهوران کنونی ایران برای اینکه خود را از حیث مهارت به پای پیشهوران گذشته برسانند باید راهی دراز طی کنند. حتی کوزهگر مهارت خود را از دست داده. راه و رسم کهن دگرگون شده، عصر «قوطی حلبی» و «سرعت» فرارسیده است.» عصر قوطی حلبی و سرعت، بازار ایرانی را در مینوردد، از سوی دیگر ایرانیان در برابر زرق و برق فروشگاههای غربی از وضعیت بازارهای خود راضی نیستند، پیشه وران مهارت خود را از دست میدهند تا اینکه بازار در نخستین قدم از مجموعهای تولیدی به مجموعهای واسطهای تبدیل میشود و درنهایت با از راه رسیدن فروشگاههای زنجیرهای مرکزیت خود را از دست میدهد. لازم به یادآوری نیست که اکنون بازار در اکثر شهرهای ایران به عنوان بافت فرسوده آن شهر تلقی میشود. با افول بازار مشاغلی همچون مسگری و مشاغل وابسطه به آن، پنبه زنی، نمدمالی، لحاف دوزی، آهنگری و... نیز به فراموشی سپرده شده و به پایان راه نزدیک میشوند. راستی اگر فرد ریچاردز امروز سری به بازارهای ایران میزد و به جای کارگاههای تولیدی و هنرمندانی که سخت مشغول دوختن چرم یا شکل دادن به سنگی قیمتی هستند و یا با هاونگهای بزرگ زردچوبه و دارچین میکوبند و بوی خوش در فضا میپراکنند، با فروشندگان جوانی رو به رو میشد که مغازههای شان لبالب پر از اجناس بیکیفیت چینی است، چه مینوشت؟