تيترآنلاين - آقاي رئيس، آسياب به نوبت! - نسخه قابل چاپ

آقاي رئيس، آسياب به نوبت!

نويسنده : غلامرضا كمالي پناه

روزنامه ابتكار , 17 خرداد 1390 ساعت 16:49

با ريسمان نامطمئن آرا و تأييديه‌هاي آني عامه‌ي مردم نبايد خود را در چاهي انداخت که بيرون‌آمدن از آن ناممکن باشد


چندي پيش داستاني مي‌خواندم به اين مضمون که يکي از قهرمانان در امريکا وصيت کرد که لحظه‌ي فرارسيدن مرگش او را به استاديوم ببرند تا مردم لحظه‌ي جان‌کندنش را ببينند. روز موعود فرا رسيد و همه‌ي بليت‌ها فروخته شد و استاديوم از انبوه تماشاگران و هواداران آن قهرمان مملو شد.جسد نيمه‌جان وي را بر بالاي سکو قرار دادند. پزشکان بر بالين او بودند و لحظه‌به‌لحظه حال او را گزارش مي‌کردند. هيجان‌ها به اوج رسيده بود که ناگهان پزشکان با بلندگو اعلام کردند حال قهرمان دارد بهبود مي‌يابد. ناگهان صداي اعتراض مردم حاضر در استاديوم به عرش رسيد. فرياد مي‌زدند که دروغ مي‌گوييد، دروغ مي‌گوييد. او بايد بميرد، ما بليت خريده‌ايم. آري مردم هيجان را دوست داشتند و تماشاي جان‌کندن قهرمان چه هيجاني دارد!

سخنراني جمعه‌شب گذشته‌ي رئيس‌جمهور محترم در ذهن نگارنده، حکايت مزبور را تداعي کرد. اين سخنراني هم هيجان‌انگيز بود هم عبرت‌آموز. البته هيجانش متفاوت از قبل بود. ديگر آن خشم و خروش و شکوه هميشگي آقاي احمدي‌نژاد نبود که به سخنراني‌اش هيجان مي‌داد و او را در صدر اخبار مي‌نشاند و ديگر خبري از آن هواداران سينه‌چاکش نبود که در تأييد گفته‌هايش عاشقانه فرياد مي‌زدند و گوش تيز مي‌کردند تا کلام و حرف‌حرفش را از فضا بربايند و در گوش جان بنشانند. آري، آري اين‌بار، هيجان از نوع ديگر بود. همان هواداران ديروزي اين روز آمده بودند تا سخنش را بشکنند نه بشنوند. اين‌بار هلهله‌ها و شعارها در تأييد او و حرف‌هايش نبود، بلکه عليه او و اطرافيانش بود.

همواره تپق مي‌زد، کلمه‌ها و جمله‌ها را اشتباه و جابه‌جا به‌کار مي‌برد. داد مي‌کشيد و با خواهش از حضار مي‌خواست تا به سخنانش گوش دهند. هرچه مي‌گفت چيزي به پايان سخنراني‌اش نمانده است و به‌زودي به پايان مي‌رسد، شعارهاي هواداران ديروزي‌اش عليه او بلندتر مي‌شد و هيجانات بالاتر مي‌رفت. نگارنده برق شادي را در چشم برخي از برهم‌زنندگان سخنراني مي‌ديد. مي‌خنديدند. كيف مي‌کردند. با موبايل به دوستانشان اطلاع مي‌دادند که اينجا چه كِيفي دارد. ما حال رئيس‌جمهور را گرفته‌ايم. آنان از اينکه قهرمان خويش را خوار و خفيف مي‌کردند و وقارش را به‌هم مي‌ريختند، لذت مي‌بردند. اما خردمندان، ولو مخالف رئيس‌جمهور، اين‌گونه بي‌حرمتي به رئيس‌جمهور يک مملکت بزرگ را شايسته نمي‌دانند و دردمندانه از اين وضعيت مي‌نالند.

اين اتفاق عبرت‌آموز هم بود. درست يک سال پيش، همين قصه براي سيدحسن خميني تکرار شد. آن روز در سايه‌ي سکوت آقاي احمدي‌نژاد، البته بنابه ادعاي برخي، رفتار تحريک‌آميز ايشان، حرمت حرم امام(ره) و خانواده‌اش رعايت نشد و صدالبته اين رشته سر دراز دارد. سال‌هاست در اين کشور رسم «بزرگ‌شکني» باب شده است. سکوت در برابر اين پديده به‌نفع هيچ‌کس نيست. اين شتري است که اگر مهار نشود، درِ خانه‌ي همگان خواهد خوابيد. همان‌گونه که آقاي احمدي‌نژاد در پايان سخنراني‌اش گفت: آقاي رئيس نوبت شما هم مي‌شود. آسياب به نوبت!

ديگر اينکه با ريسمان نامطمئن آرا و تأييديه‌هاي آني عامه‌ي مردم نبايد خود را در چاهي انداخت که بيرون‌آمدن از آن ناممکن باشد. مگر همين مردم نبودند که يک روز مي‌گفتند بازرگان بازرگان نخست‌وزير ايران و فردايش شعار دادند که بازرگان بازرگان پير خرفت ايران؟

بد نيست اين حکايت را هم بشنويد و بخوانيد. مي‌گويند روزي درويشي از جلوي يک مغازه‌ي کبابي رد مي‌شد. ديد که شخصي تعدادي گنجشک را کشته و به سيخ کشيده و بر آتش کباب مي‌کند. درويش از آن شخص خواست که يکي از گنجشک‌هاي کباب‌شده را به او بدهد. آن فرد خودداري کرد. درويش «کيشي» کرد. ناگهان گنجشک‌ها زنده شدند و پريدند و رفتند. مردم شهر وقتي آن کرامت را از درويش ديدند، دور او جمع شدند و از او شفا و شفاعت خواستند. درويش بي‌اعتنا مي‌رفت و مردم هم به دنبال او مي‌رفتند. ناگهان درويش به‌سمت مردم برگشت و شلوارش را پايين کشيد و به‌سمت آنان ادرار کرد. مردم از او روي گردانيدند و او را ديوانه خواندند. درويش گفت: شما مردم به کيشي مي‌آييد و به جيشي مي‌رويد؛ پس شايسته‌ي اعتماد نيستيد.


کد مطلب: 2567

آدرس مطلب: http://titronline.ir/vdcb.0b5urhbsziupr.html?2567

تيترآنلاين
  http://titronline.ir