تيترآنلاين 25 اسفند 1388 ساعت 8:54 http://titronline.ir/vdcbufb8prhba.iur.html?143 -------------------------------------------------- عنوان : حال كه ادبيات گدايي در شهر ما تغيير كرده است تكليف ما چيست؟ -------------------------------------------------- اگر پشت چراغ بعدي دستي با لنگ آمد، لنگ خود را نشانش دهید كه يعني دارم و همينطور بقيه اشيا و لوازم پشت چهار راهي را هر بار كه گدايي تعارفتان كرد نشان بدهيد... متن : اگر سر چهارراه اول دست‌ گدايي با چسب زخم از شيشه اتومبيل‌تان تو آمد چسب خود را نشانش بدهيد كه يعني قبلاً خريده‌ام. اگر پشت چراغ بعدي دستي با لنگ آمد، لنگ خود را نشانش دهید كه يعني دارم و همينطور بقيه اشيا و لوازم پشت چهار راهي را هر بار كه گدايي تعارفتان كرد نشان بدهيد و شانه از زير بار خريد چهار راهي خالي كنيد. حالا كه در شهر ما چهار راه‌هاي چراغ‌دار حكم فروشگاه‌هاي زنجيره‌اي اجناس به‌درد نخور را پيدا كرده است، تكليف مردم، عابران و اتومبيل سواران با اين همه گدا در لباس‌فروشنده چيست؟ اساساً حالا كه ادبيات گدايي در شهر ما تغيير كرده است تكليف ما چيست؟ ●گدايان شيك، گدايان داستانسرا به گزارش ايران،گاهي با گداياني در شهر تهران بر خورد مي‌كني كه فكر مي‌كني اين افراد ته و آخر همه رمان‌ها و داستان‌هاي معروف دنيا را درآورده‌اند. چنان داستانسرايي مي‌كنند كه تو‌ گويي ويكتور هوگو روبه‌رويت ايستاده يا ارنست همينگوي. ناگهان كه با قيافه‌اي معصومانه و كودكانه روبه رويت سبز مي‌شود، قبل از اين‌كه فكر كني اين كيست و چراست، مي‌بافد و تا تو به خود بيايي داستان سوزناك را برايت شرح داده است: از شهرستان آمده، بيكار است، مادرش پوكي استخوان دارد، پدرش ام.اس. همسرش از پله‌افتاده در حالي كه باردار بوده و حالا كه بچه‌اش به دنيا آمده به‌دليل آن حادثه يكي از زانوهايش بيرون زده و دكترها گفته‌اند چشمش بايد عمل شود و عمل سختي است. همه اينها ميليون‌ها تومان هزينه دارد. لطفاً كمكي كنيد. اين داستان شگفت‌آور را پيش از اين‌كه باور كني به چهره‌اش دقيق مي‌شوي و مي‌فهمي مشكل اصلي چيز ديگري است. طرف اعتياد دارد و گرفتار است. مختصري براي رفع خماري‌اش پول مي‌دهي و مي‌روي. ●غذا نخور، رستوران نرو خدا نكند يك شب بخواهي دست زن و بچه را بگيري و به رستوران بروي يا به بستني‌فروشي و غيره. هنوز پايت را به داخل رستوران نگذاشته‌اي كه گدايان دوره‌‌ات مي‌كنند. اهميت نمي‌دهي و داخل مي‌شوي. بعد از هزينه كردن چند ده هزار تومان و صرف غذا، وقتي بيرون مي‌آيي ناگهان ماكت خانواده‌اي روبه‌رويت سبز مي‌شود. مردي و زني و چند بچه كه مي‌داني بچه‌ها كرايه‌اي است. اگر از پول دادن خودداري كني چنان جملاتي را با زيركي تو رويت پرت مي‌كنند كه ديوانه شوي: «خدا كنه هميشه تو رستوران غذا بخورين و شكم‌تان سير باشد، ما كه يه هفته است نون نخورديم.» با اين جملات تفريح شبانه‌‌ات را زهرمار مي‌كنند. نه مي‌تواني در كلام حريف شان شوي، نه مي‌تواني اوقات خانواده‌ات را تلخ كني. دست تسليم بالا مي‌بري و پولي مي‌دهي. ناگهان خانواده‌هاي جعلي بعدي هم به سمتت مي‌آيند، ويولن زن خارج زن و آكاردئوني هم حق‌شان را مي‌خواهند و كودك آدامس فروش كه مدعي است دسر مي‌فروشد. آيا تو بايد به همه اينها پول بدهي؟ آيا بايد چشم‌ها را ببندي و فحش و حرف مفت را بخوري و فرزندانت در دل بگويند عجب باباي بي تعصبي داريم؟ حالا كه با حقوق اندك ماهانه‌ات پس از شش ماه توانستي خانواده را به يك رستوران بياوري چرا بايد چنين خوارو ذليل شوي و تفريحت به عذاب تبديل شود؟ با خود مي‌گويي مگر طبق قانون 11 نهاد و سازمان وظيفه جمع‌آوري و ساماندهی متکدیان را برعهده ندارد؟ مگر من عوارض نمي‌دهم؟ پس چرا؟ اين چرا‌ها زياد است. ●چراغ قرمز طولاني نعمتي است به محض اين كه پشت چراغ قرمز توقف كني، گدايان از زمين مي‌جوشند. نمي‌فهمي اين 30-20 كودك و مرد و زن از كجا پيدايشان شده است. يكي‌يكي بايد به همه‌شان توضيح بدهي و اگر بخواهي براي كندن شري از يكي‌شان خريد كني، ناگهان چراغ سبز مي‌شود و بوق و فحش ماشين‌هاي پشت سري محكومت مي‌كند. و خدا نكند كه يكي از اين گدايان سمج شود. يكي از همين كودكان فروشنده بيسكويت جعلي وقتي مي‌بينيد نمي‌تواند با مظلوم‌نمايي و ننه‌من غريبم كالايش را بفروشد از آينه اتومبيل آويزان مي‌شود و آن را از جا مي‌كند و الفرار، ديگري وقتي موفق نمي‌شود، به راننده‌اي كه از او خريد نكرده فحاشي مي‌كند و... تو نمي‌تواني با چنين جماعتي برخورد فيزيكي كني چون به محض بلند شدن فرياد كودكي دست فروش، لشكري از كوليان و غربتيان بر سرت مي‌ريزند و خود و ماشينت را خرد مي‌كنند و نمي‌داني اين لشكر پنهان به كجا وصل است اين كاسبان دوره‌گرد كه استاندارد شهرنشيني را در شهر تهران- پايتخت – به زير صفر تقليل داده‌اند، چرا در حاشيه امنيت هستند و عابران و ماشين‌سواران نيستند؟ مهندس دلاوري كارشناس معماري و شهرسازي مي‌گويد: « شهر به اين مفهوم نيست كه چند ساختمان مدرن و امكانات شهري در آن باشد و اتوبان و زيرگذر و روگذر و غيره. شهر با انسان‌هايش شهر است و اكنون سال‌ها است كه در دنيا توسعه انساني حرف اول توسعه شهرها را مي‌زند. ما در تهران توسعه مصالح داريم اما توسعه انساني نداريم با مردم كه گفت‌وگو مي‌كني، روحيه منعطف و رئوف شان جلب توجه مي‌كند. مردم معتقدند كه دست فروشان چهارراه‌ها هم انسانند و بايد بتوانند نان خود را از دل اين شهر بيرون بكشند. خانم افراسيابي ساكن منطقه 7 تهران مي‌گويد: «گداها و دست فروشان چهارراه‌ها اكثراً زير نظر شبكه‌هاي مخصوص كار مي‌كنند و بايد كاركرد خود را به آنها تحويل بدهند اما هر چه باشد، اينها افراد بي‌چيزي هستند كه ناچارند تن به اين كار‌ها بدهند و مردم وقتي سر و وضع آنها را مي‌بينند دلشان به رحم مي‌آيد البته مردم كه نمي‌توانند به همه گداها كمك كنند و شهرداري بايد براي اين افراد فكري كن